خوری،این هم غم دیگر
دلت بر ماتمم می سوزد،اینهم ماتم دیگر
به دل هر راز گفتم بر لب آوردش دم دیگر
چه سازم تا به دست آرم جز این دل،محرم دیگر؟
مرا گفتی دم آخر ببینی،دیر شد،باز آ
که ترسم حسرت این دم برم بر عالم دیگر
ز بی رحمی نماید تیر خود را هم دریغ از دل
که داند زخم او را نیست جز این مرهم دیگر
جهانی را پریشان کرد از آشفتن یک مو
معاذالله اگر بگشاید از گیسو،خم دیگر
به جان دوست،غیر از درد دوری از دیار خود
در این دنیا ندارد جان لاهوتی غم دیگر
نظرات شما عزیزان: